نیک آییننیک آیین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

نیک آیین عزیز، بچه جون بزرگ خاندان

بچه جون دو ساله

1391/11/23 3:50
نویسنده : مامانی
814 بازدید
اشتراک گذاری

- دو سال پیش درست تو همین شب، حول و حوش ساعت 1 بامداد پسرو یعنی من به دنیا اومدم.

این دو سال برای مامانی و بابایی سخت ولی پر از خاطره بود. تازه مامانی میگه پسرو انقدر شیرینه که اصلا سختی ها یادم نمیاد.یعنی

واقعنی یادت نمیاد وقتی از بیمارستان برگشتیم، سه شبانه روز روی مبل نشستی و فقط به من شیر دادی. اون هم با شکم پاره و بدون اینکه حتی یک لحظه دراز بکشی؟ فکر می کردی خوابیدم تا می خواستی بذاریم تو گهواره جیغ های بنفش می کشیدم؟

پیش خودت می گفتی یعنی بازهم روزی میاد که نیم ساعت کامل بخوابم. بعد از سه روز که یه شیر حسابی و زیاد خوردم برای اولین بار یک ساعت خوابیدم و تو هم کنارم خوابت برد. هیچ وقت اونقدر عمیق خوابیده بودی؟

تازه بعد از اون مه مامانی اوخ شد؟ من شیر می خوردم و تو گریه می کردی؟

حتی وقتی می خواستی بری دستشویی، مامان بزرگ یا بابا بغلم می کردند ولی من انقدر جیغ می زدم تا کبود بشم.

واقعا یادت نمیاد وقتی سه چهار ماهم بود،  7 صبح که بابا داشت می رفت سرکار رو راحتی دم در هال نشسته بودی و بهم شیر می دادی، ساعت 3.5 که برمی گشت باز هم همونجا هنوز داشتی بهم شیر می دادی؟

واقعا یادت نیست بعضی روزها منو می بردی پایین به زنعمو می گفتی دارم می ترکم، باید برم دستشویی. 5 دقیقه بغلش کنین از گریه نمیره؟

بعضی روزها با وضو سر سجاده نمازت قضا می شد چون هیچ جوری حتی یه لحظه هم نمی تونستی منو زمین بذاری؟

یادته بعضی روزها با هم نماز میخوندیم، من تو بغلت بودم یا داشتی بهم شیر می دادی؟ یادته؟

واقعا یادت رفته که از بعد 4 ماهگی تا 13-14 ماهگی شب ها یک ساعت به یک ساعت بعضی شب ها هم نیم ساعت نیم ساعت بیدار می شدم و شیر می خواستم؟ اون موقع ها از شب و از خوابیدن بدت می اومد. چون تا می اومد چشمات گرم خواب شه دوباره من بیدار می شدم.

این آخری ها هم که یاد گرفته بودم بگم : ایور،اور. یه کم از این طرف مه می خوردم یه کم از اون طرف. بعد تو حالت بد می شد.

راستی راستی همه این اتفاق ها یادت رفته؟

 

- نه پسرو. هیچ کدوم این اتفاق ها یادم نمی ره. همشون خاطره های شیرین این دو سالند. سختی هاش یادم رفته مامانی. یادش بخیر نیک آیین. دلم واسه همه اون شب ها و روزها تنگ شده. می دونی مامان، از همه بیشتر دلم برای مه خوردنت تنگ شده.  ماچ

پسرم نازنیم گلکم دو سالگیت مبارک

همه خوبی ها و قشنگی های دنیا رو برات آرزو می کنم. مامانی

و مدیون زحمات بابایی مهربون هستم که توی این دو سال و توی نه ماه قبل از اون همیشه، همه جوره، با همه توانش یار و یاور و کمک حال من بوده و هست.

بابایی خیلی دوستت داریم.قلب

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (8)

مامان تاراو باربد
23 بهمن 91 7:53
تولدت مبارک گل پسر انشالا 120 سال زیر سایه مامان و بابای مهربونت باشی
گرل
23 بهمن 91 8:58
سلام گلم اسم پسرت واقعا متفاوته نیک آیین خوشحال میشم بیشتر با هم دوس شیم من که خودم بچه ندارم اما وبلاگم بی ربط به بچه ها نیست خوشحال میشم سر بزنی
ساناز
23 بهمن 91 13:02
سلام خاله جون تولدت مبارک انشاالله که 120 ساله بشی زیر سایه پدر و مادرت


مرسی خاله ساناز
لاله
23 بهمن 91 19:50
پسر قشنگم تولدت مبارک



ممنون خاله جون
مامان ریحانه جون
24 بهمن 91 0:50
تولدت مبارک پسرو... دیگه واسه خودت مرد شدی..
.!!!


ممنون خاله جون دوستتون دارم



فاطمه آقابزرگ
25 بهمن 91 14:35
سلام.نیک ایین خودتی؟وبت عالیه.اگه قابل دونستی به منم سر بزن.





نیک آیین پسروی مامان و باباست. این وب رو هم مامانی براش می نویسه تا بزرگ بشه و خودش بتونه ادامه اش بده.
به امید خدا
fateme
27 بهمن 91 9:43
جون دلمممممم! تولدش دوباره مبارک
محدثه
6 اسفند 91 14:46
بس که این مامانت زود به زود اینجا رو آپ میکنه آدم یه مدت که میاد میبینه خبری نیست دیگه پیداش نمیشه!!! وای مامان نیک آیین یادش بخیر اون روزاااااااااااااااااااااااااااا واقعا ًاز بچه جز خاطرات قشنگ و شیرینش چیزیتوی ذهن نمیمونه الهی 120 ساله بشی عزیزم