پسرو لفظ قلم
بیست و دو خرداد 92، پسرو دو سال وچهار ماهش امروز تمام شد.
ساعت نزدیک دهه و بابایی داره پسرو رو می خوابونه، اون هم خیلی دلش نمی خواد بخوابه.
- بخواب دیگه بابایی. دیره. فردا نمی تونی پاشی بری مهد کودک ها.
- نمی رم.
- بخواب دیگه، شب بخیر کوچولو رو هم گوش کردی. بخواب بابا.
- ....
-......
- .....
-......
-بابایی، زحمت می کشی یه لیوان آب برام بیاری؟
--------------------------------------------------------------------
فردا صبح، موقع رفتن به مهد، نیک آیین لباس پوشیده، مامان آماده، نیک آیین در حال بازی با ماشین و موتور شارژی. مامانی موتور رومی ذاره بالای میز، یعنی پارک کرده.
- نیک آیین، بیا مامان، جورابت رو بیار پات کنم. الان عمو آژانسی میاد.
- ....(در حال پارک ماشین شارژی)
- مامانی بیا دیگه داره دیر میشه
-...
- نیک آییییییین
- مامانی، زحمت نمیشه موتورم رو از روی میز بذاری پایین؟
- ایندفعه من:
-----------------------------------------------------------------------------------------------
خداییش ما بی ادب نیستیم ولی دیگه این قدر هم لفظ قلم حرف نمی زنیم با هم.