نیک آییننیک آیین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

نیک آیین عزیز، بچه جون بزرگ خاندان

پسرو معرکه گیر

1391/4/20 1:32
نویسنده : مامانی
1,074 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 20/4/91

ا ز خونه حمیدآقا که دراومدیم، پسرو نمی خواست تو صندلیش بشینه. انقدر جیغ زد که گوش فلک کر شد. هر چی هم با ساز و آواز و حرکات موزون و ... خواستیم حواسش رو مثلا پرت کنیم پرت نشد که نشد. خلاصه تصمیم گرفتیم به عنوان جایزه خوش رفتاری ببریمش پارک. طبق معمول رفتیم پارک ایرانشهر.

پسرو با آب چشم و دماغ و دهن مخلوط تا چشمش به محوطه بازی افتاد گل از گلش شکفت و انگار نه انگار که نیم ساعته فلک رو به سیخ و صلابه کشیده. خلاصه دوید طرف سرسره و هی رفت بالا و سر خورد و بابایی طفل معصوم هم دنبالش.

ناگهان ... چشمتون روز بد نبینه، چشم پسرو افتاد به فواره های استخر پارک. آب آب آب آب آب آب گویان سرپاتکن(؟) دوید به سمت استخر اونهم با جهت یابی GPRS  احیانا. چون از اونجا که بازی می کرد اصلا استخر معلوم نبود که. حالا به گرد پاش هم نمی رسیدیم ما دوتا. پله ها رو دو تا یکی رفت پایین و تا به خودمون بجنبیم رفت تو استخر، که قبلا آبش رو خالی کرده بودن و تازه فواره ها رو واکرده بودند که آب تمیز پرکنند. جای همه تون خالی، هی می رفت  فواره ها رو بغل می کرد و از ذوق جیغ می زد. انقدر جیغ زد که همه اهالی پارک دور استخر جمع شده بودند معرکه آقا رو نگاه می کردند و به ریش ما می خندیدند. جای سوزن انداختن نبود والا. هر چی به بابایی گفتم برو کلاتو تو جمعیت بگردون کلی پول گیرت میاد گوش نکرد یعنی تو این گرما کلاه سرش نداشت که. خلاصه حیف شد.

حالا مگه میومد بیرون . یک ربع بیست دقیقه بعد که می خواستیم بیاریمش بیرون، منو بابایی که تا اون زیر زیرامون خیس بودیم چه برسه به پسرو که از همه جاش آب می چکید. دیگه چه جوری اون موش آب کشیده رو بردیم خونه و انداختیمش تو حموم بماند برای همون مامان و بابای بیچاره. تازه آقا اصرار داشتند رانندگی هم بفرمایند...

فقط حیف که دوربین همراهمون نبود ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

fateme
4 مرداد 91 16:13
) ای فداش بشم یعنی خندیدما