نیک آییننیک آیین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

نیک آیین عزیز، بچه جون بزرگ خاندان

عمو داماد می شود

مامانم گفته امشب می خوایم بریم عروسی عمو جون علی و مونا جون. من که تا حالا عروسی نرفتم، نمی دونم یعنی چی ولی فکر می کنم خیلی خوبه چون که مامانی و بابایی همش می گن ایشالا عروسی گل پسرمون. عمو جون، مونا جون مبارک باشه. همیشه خوشحال و خوشبخت باشید. ...
4 ارديبهشت 1390

خواهری به نام نیک آفرین

امروز با مامانی و بابایی رفتیم یه جایی که خیلی سرسبز و قشنگ بود. مامانی بهم گفته بود که خواهرجونم اونجاست. اولش هرچی نگاه کردم ندیدمش تا اینکه مامانی منو برد پیشش. البته بازم خودشو ندیدم چون که رفته پیش خدا. مامانی همیشه از اون برام تعریف می کنه. مامان و بابا هر دوشون دلشون خیلی برای نیک آفرین تنگ شده  اما از اینکه حالا من پیششون هستم خیلی خوشحالن.       ...
4 فروردين 1390

دخمل خاله روناک

روز اول به دنیا اومدن: برای اولین بار روناک رو دیدم. با مامانش که همون خاله نفیسه باشه اومده بود دیدن من. روناک 3 سالشه و خیلی هم شیرین زبونه. مامانی خیلی دوستش داره. منم همینطور. می خوام وقتی بزرگ شدم حسابی با هم بازی کنیم.                      اینم عکس من و دخمل خاله جونم: ...
23 بهمن 1389

من اومدم

سلام، شنبه 23 بهمن 89 . ساعت 1 بامداد. من اومدم. این اولین عکس منه که بابایی درست بعد از اومدنم ازم گرفته. حوصله ندارم. خستمه، تازه گشنمم هست. اه ه ه ه ه ه اینجا چقدر سروصداست، چقدر روشنه، خوشم نمیاد. پس مامانم کجاااااااست؟ ...
23 بهمن 1389