پسرو نمازخوووووووووووووون
همچین پسری داریم ما ...... والاه! قبول باشه مامانی ...
نویسنده :
مامانی
21:28
بچه جون یک ساله
22 بهمن 1390 امروز یک سالم تموم شد. یعنی دیگه واسه خودم مردی شدم.مامانم می گه اصلا یادش نمیاد که من وقتی هنوز خیلی کوچولو بودم چقدر گریه می کردم. ولی عجب حواس پرتیه ها این مامانم. الان شش ماهه اصلا نیومده تو وبلاگم چیزی بنویسه، بعد میگه من یادم نمیاد. خب معلومه دیگه من چی کارا می کردم. حالا بی خیال. تولد یک سالگیمو اومدیم مشهد. دیشب تولد دخمل خاله روناک بود، رفتیم خونه شون. خیلی خوش گذشت. مامان جون و دایی و خاله جون هم بودند. سعید دایی اینها هم اومدند. خاله نفیسه خیلی زحمت کشیده بود، اونجا برای من هم تولد گرفتند. تازه کلی هم عکس انداختیم ولی چون بابایی یادش رفته بود که دوربین خودمونو بیاره واسه همین با دوربین سعید دایی اینها عکس انداختیم...
نویسنده :
مامانی
15:15
بدون عنوان
ماجراهای این ٦ ماه گذشته رو یکی یکی مامانم براتون تعریف می کنه.
نویسنده :
مامانی
14:47
بدون عنوان
بچه جون 6 ماهه
پسرو به به دوست داره
از بس بازي كردم ...
پسرو تو رؤرؤك در حد تيم ملي بازي مي كنه و بعد ... و بعد يواش يواش خوابمون برد... خوب بخوابي مامان ...
نویسنده :
مامانی
11:30
پسرو عشق رؤرؤك
ديشب پريشب افطاري خونه خاله اينها دعوت بوديم. رؤرؤك محمد هادي رو گرفتيم ببينيم دوست داري يانه. اگه مي دونستم اينقدر عشق رؤرؤكي از همون اول برات مي گرفتم كه حالشو ببري. قربون اون قد و قواره ات برم كه تو رؤرؤك هي بالا و پايين مي پري و كيف مي كني. معلومه خيلي خوشحالي كه خودت تنهايي مي توني حركت كني و ديگه مجبور نيستي تو بغل مامان بموني، مقبولك مامان. ...
نویسنده :
مامانی
11:21