یه فرصت کوچولو
سلام جوجوی مامان، اگه بدونی الان 40 روزه که مامان اصلا فرصت نکرده یه سری به وبلاگت بزنه. کلی اتفاقات جالب تو این مدت پیش اومده که باید یه دونه یه دونه برات بنویسم.تو همین یه ماه چند تا مسافرت باحال رفتیم و کلی بهمون خوش گذشته. انقدر گل و نازنین شدی که مامان دلش نمیاد وقتشو غیر از تو با چیز دیگه ای پر کنه، حتی اگه اون، عکس هاو ماجراهای خودت باشه. بعضی وقت ها حتی وقتی تو بغلمی دلم برات تنگ می شه. اگه می دونستی چقدر دوستت دارم...
نویسنده :
مامانی
19:42
برمی گردیم خونه
زبل خان
زبل خان اینجا، زبل خان اونجا، زبل خان همه جا... فقط کافیه که دستاشو دراز کنه تا ... ...
نویسنده :
مامانی
0:38
یه هوای هه
رفتیم اردبیل خونه حاجی مامان اردبیلی(ننه آق ننه= مامان مامان بابا) خیلی خوش گذشت، هوا خیلی خوب بود، برعکس خونه خودمون که همش گرمم می شد و گریه می کردم اونجا خیلی خنک بود. فکر کنم تو حیاطشون هم کولر داشتند، خلاصه خیلی هه شدیم. ببینید چقدر آقا بودم، هنوزم هستم. ...
نویسنده :
مامانی
0:37
می ریم اردو 3
می ریم اردو با مامانی و بابایی و آق ننه و آق بابا. قراره بریم اردبیل، خونه حاجی مامان اردبیلی اینم من و آق بابا(بابای بابایی) تو راه اردو که از شهر فومن رد شدیم. بعدش هم من و بابایی رفتیم با مجسمه هایی که توی پارک بود عکس انداختیم. ...
نویسنده :
مامانی
0:10
بچه جون خوابالو
شده تا حالا خوابتون بیاد ولی نتونید بخوابید؟ من خوابم میاد ولی نمی تونم بخوابم (راستشو بخواید اگه به مامانم نگید نمی خوام بخوابم) من اصلا خوابم نمیاد، اصلا شما تو چشمای من خواب می بینید؟ کو؟؟؟ من خوابم نمیاد... من خواااااابم نمیاااااااد بابا شما اگه خوابتون میاد بخوابید، چی کار به کار من دارید؟ اه حالا نمیشه نخوابم؟؟؟ همش یه کم دیگه بیدار بمونم؟ خواهش می کنم... چقدر بگم بابا، خوابمم بیاد نمی خوام بخوابم، مگه زوریه؟ برای عاقبت مامانم دعا کنید... ...
نویسنده :
مامانی
1:51
گل دراومد از حموم، سنبل در اومد از حموم
به قول مامان جون ساعت (صحت) آب گرم مامان جون: "حموم بودی عافیت باشه، آبم خوردی نوشت باشه" ای وای نیگام نکنید، لختم. ...
نویسنده :
مامانی
1:13